..::سرزمین ارتباطات::..

کد مطلب: ۲۶۰۰۶۰  |  تاريخ: ۱۴۰۱/۵/۱۸  |  ساعت: ۹ : ۱۹


دیپلماسی اجبار؛ القای تهدید و ترس برای کنترل دولت ها

دیپلماسی اجبار بدون توسل به جنگ تمام عیار و با استفاده محدود از زور و قدرت به حل و فصل بحران ها و ستیزه های مسلحانه می پرازد تا از این طریق دشمن را از انجام اقدام های خود منصرف کرد.

 

به گزارش سرزمین ارتباطات - سیدمحمود کمال آرا ( زکریا) – روزنامه نگار آزاد- در آغاز دهه 1990 میلادی و پس از فروپاشی جماهیر شوروی؛ نبود مدیریت قوی و صحیح، ایجاد هرج و مرج و بی نظمی بر اثر بروز جنگ داخلی در دولت های ضعیف و ورشکسته، نقض گسترده حقوق بشر در درون مرزهای برخی دولت ها و تلاش برخی از کنشگران غیردولتی یا دولتی برای کسب تسلیحات کشتار جمعی از جمله خطرها و تهدیدهای جدید بشمار می رفت. چالش مهم پیش رو پس از پایان جنگ سرد؛ تشویق یا ترغیب و یا اجبار برخی دولت ها برای تغییر رفتار خود است. شکل گیری یک محیط ژئوپلیتیکی در نتیجه تفوق نظامی غرب و تلاش برای کاهش خطر مداخله دشمنانشان همگی موجب شد سیاست گذاران غربی برای تحقق منافع خود به سیاست تهدید و اعمال زور روی بیاورند.
دیپلماسی اجبار پیش از آغاز جنگ خلیج فارس در سال 1991 در خصوص عراق استفاده شد. همچنین به دلیل تبعیت نکردن این کشور به همکاری با بازرسان سازمان ملل متحد درباره برنامه های کشتار جمعی باز هم این نوع دیپلماسی به کار گرفته شد. دولت های غربی در بحران بالکان و درگیری های مسلحانه در بوسنی و کوزوو نیز به استفاده از دیپلماسی اجبار متوسل شدند. ایالات متحده همچنین از دیپلماسی اجبار در کشور هائیتی نیز استفاده کرده است. با این مقدمه در این یادداشت میخواهیم به دیپلماسی اجبار و میزان موفقیت آن در مناسبات بین المللی و همچنین نمونه های این نوع دیپلماسی در بحران های اخیر بین المللی بپردازیم.
تعاریف دیپلماسی اجبار
هدف اصلی دیپلماسی اجبار، حل و فصل بحران ها و ستیزه های مسلحانه بدون توسل به جنگ تمام عیار است. دیپلماسی اجبار مبتنی بر تهدید و استفاده محدود از زور و قدرت است تا از این طریق بتوان دشمن را از انجام اقدام های خود منصرف کرد و پیامدهای اقدام های انجام شده را کم رنگ و بی اثر ساخت.
برای تحقق دیپلماسی اجبار باید بتوان از تهدیدها برای القای ترس در ذهن دشمن استفاده کرد. چنانچه دشمن از این خواسته ها پیروی نکند، می توان گفت که دیپلماسی اجبار با شکست مواجه شده است. راهبردی که با دادن رشوه یا حق السکوت به توقف یک تخاصم یا کنار گذاشتن برنامه تسلیحات کشتار جمعی منجر شود، در واقع نوعی تسلیم و سازش است نه دیپلماسی اجبار.
اجبار و ناچار ساختن دشمن واژه دیگری است که برای دیپلماسی اجبار استفاده می شود. تهدیدی را که برای اجبار یک دولت برای واگذاری بخشی از سرزمین خود انجام می شود، می توان یک اجبار و نه دیپلماسی اجبار در نظر گرفت، آن هم به این دلیل که دیپلماسی اجبار به وضعیتی اطلاق می شود که در آن دشمن و رقیب حرکت و اقدام نخست را انجام داده باشد. بازدارندگی نیز با دیپلماسی اجبار متفاوت است چراکه در واقع بازدارندگی پیش از انجام اقدامی از سوی رقیب و دشمن انجام می شود، در حالی که دیپلماسی اجبار زمانی استفاده می شود که دشمن گام نخست را برداشته باشد.
در حالی که استفاده از تهدید و بکارگیری نیروی نظامی محدود بعنوان دیپلماسی اجبار شناخته می شود، استفاده از قدرت نظامی برای شکست دادن دولت متخاصم و حمله کننده، دیپلماسی اجبار محسوب نمی شود. از دیپلماسی اجبار با هدف اجتناب، جلوگیری و محدود ساختن بکارگیری نیروی نظامی استفاده می شود. این نوع از دیپلماسی راهبردی اثرگذار با هدف الزام رقیب و ایجاد تبعیت و پیروی از خواسته های سایر قدرت ها بدون شکست دادن دولت رقیب و دشمن است.
میزان موفقیت دیپلماسی اجبار در مناسبات بین المللی
از این دیپلماسی به اصطلاح جنگ بر ضد تروریسم و اجبار دولت ها، گروه های تروریستی و کنشگران غیردولتی به حمایت و همکاری نکردن با القاعده و گروه های وابسته به آن نیز استفاده شده است. البته شواهد موجود از موفقیت دیپلماسی اجبار حکایت نمی کند. این راهبرد در الزام عراق به پیروی از خواسته های ایالات متحده و سازمان ملل متحد بین سال های 1990 تا 2003 با شکست مواجه شد؛ در موضوع اجبار نیروهای طالبان به حمایت نکردن از القاعده نیز دیپلماسی اجبار موفقیتی کسب نکرد؛ در کوزوو و بوسنی نیز موفقیت این رویکرد به بهای بسیار زیادی به دست آمد و هزاران نفر پیش از اقدام سازمان ناتو جان خود را از دست دادند. کارآمدی و کارایی دیپلماسی اجبار در الزام گروه های تروریستی و کنشگران غیردولتی برای پایان بخشیدن به حمایت ها و همکاری با القاعده و گروه های وابسته به آن نیز چندان شفاف نیست. می توان گفت تا کنون هدف های این راهبرد تنها در سه مورد تحقق پیدا کرده است. در سال 1994؛ زمانی که ژنرال های حاکم هائیتی وادار به استعفا شدند؛ در سال 2001، زمانی که پاکستان مجبور به توقف حمایت از طالبان شد و در سال 2003 زمانی که لیبی وادار به پایان حمایت از تروریسم و خاتمه دادن به برنامه هسته ای خود شد. هرچند این راهبرد تا کنون موفقیت آمیز نبوده و ظرفیت آن برای حل و فصل مسالمت آمیز ستیزه ها به ندرت استفاده شده، اما با این حال به نظر می رسد دیپلماسی اجبار هنوز هم در سیاست های دولت های غربی برای مدیریت بحران از جایگاه مهمی برخوردار است.
دشواری شرایط در تحقق برتری نظامی غرب به موفقیت دیپلماسی اجبار در کوزوو و بوسنی برای دولت های غربی بسیار تعجب آور بود. البته این دشواری از جنبه و دیدگاه نظری کمتر جای تعجب دارد، آن هم به دلیل این که نظریه های کنونی دیپلماسی اجبار را بعنوان یک راهبرد با میزان خطر زیاد می شناسند.
جمع بندی
 در حقیقت، دیپلماسی اجبار گزینه هایی را پیش روی دشمن یا رقیب قرار می دهد و دولت رقیب می تواند تصمیم به جنگ و یا تبعیت از خواسته سایر دولت ها قرار بگیرد، اما جنگ تمام عیار با هدف شکست دشمن صورت می گیرد. هدف جنگ تمام عیار یا استفاده از نیروی نظامی، کنترل رقیب است؛ بطوری که دولت رقیب و دشمن حق هیچگونه اظهار نظری در این خصوص نداشته باشد. جنگ سال 2001 و 2002 در افغانستان مثال خوبی برای نشان دادن این تفاوت است. در آن زمان ایالات متحده از رژیم طالبان خواست اسامه بن لادن و سایر رهبران اصلی و مهم القاعده را تحویل دهد و اردوگاه های آموزشی خود را تعطیل کند، در غیر این صورت به نیروهای طالبان حمله خواهد کرد. تبعیت نکردن رژیم طالبان از این خواسته ها به حمله هوایی نیروهای آمریکایی به پایگاه ها و مراکز اصلی طالبان منجر شد. در مرحله نخست جنگ، ایالات متحده به خطوط مقدم طالبان حمله نکرد و از ارائه کمک نظامی مستقیم به ائتلاف شمال و همین طور سایر گروه های افغان که با طالبان می جنگیدند، اجتناب کرد و در یک پیشنهاد غیرمنتظره به نیروهای طالبان وعده داد در صورت پیروی از خواسته های این کشور، این نیروها باز هم می توانند در راس حکومت باقی بمانند. زمانی که ایالات متحده به این نتیجه رسید نیروی طالبان با این خواسته موافقت نخواهد کرد، از نیروی نظامی بیشتری برای شکست طالبان استفاده کرد. در آن مقطع زمانی راهبرد آمریکا از نفوذ و اثرگذاری به سمت کنترل کامل نیروهای طالبان تغییر پیدا کرد.
هر چند دولت های غربی در استفاده از برتری نظامی خود و تبدیل آن به موفقیت در حوزه ((دیپلماسی اجبار)) بد عمل کرده اند، اما این نوع دیپلماسی به بخش اصلی و مهم مدیریت بحران و ستیزه در دوره پس از پایان جنگ سرد تبدیل شده است زیرا برتری نظامی غرب اجرای آن را آسان کرده است.
منابع:
• کالینز، الن، مطالعات امنیتی معاصر، ترجمه علیرضا ثمودی، انتشارات پژوهشکده مطالعات راهبردی، 1400
• با سپاس از همکاری پژوهشی سرکار خانم دکتر افسانه خسروی، استاد دانشگاه آزاد اسلامی اصفهان و تحلیلگر روابط بین الملل  
 


لينک مطلب: http://sarzaminertebatat.ir/ NSite/FullStory/?Id=260060

چاپ خبر