..::سرزمین ارتباطات::..

کد مطلب: ۲۶۰۱۱۳  |  تاريخ: ۱۴۰۱/۷/۱۹  |  ساعت: ۹ : ۷


سه سناریوی احتمالی درباره پیکربندی نوین قدرت جهانی

رابرت کاپلان روزنامه نگار و نویسنده سرشناس آمریکایی-فارن افرز| جنگ‌ها لولا‌های تاریخی هستند و جنگ‌های نادرست، زمانی که به عنوان نقطه اوج افول ملی کشور‌ها عمل می‌کنند می‌توانند کشنده باشند.

رابرت کاپلان روزنامه نگار و نویسنده سرشناس آمریکایی-فارن افرز| جنگ‌ها لولا‌های تاریخی هستند و جنگ‌های نادرست، زمانی که به عنوان نقطه اوج افول ملی کشور‌ها عمل می‌کنند می‌توانند کشنده باشند. این امر به ویژه در مورد امپراتوری‌ها صدق می‌کند. امپراتوری هابسبورگ که صد‌ها سال بر اروپای مرکزی حکومت می‌کرد اگر در جنگ جهانی اول با شکست مواجه نمی‌شد ممکن بود علیرغم چندین دهه انحطاط به عنوان «مرد بیمار اروپا» پابرجا باقی بماند. همین طور در مورد امپراتوری عثمانی این احتمال وجود داشت که ماند هابسبورگ برای چندین دهه مبارزه کند و حتی دوباره شکل بگیرد به شرطی که در طرف بازنده جنگ جهانی اول قرار نمی‌گرفت.

با این وجود، پس لرزه‌های چنین مجازات تاریخی امپریالیستی را هرگز نباید دست کم گرفت و نباید درباره آن خوشحال بود. امپراتوری‌ها از هرج و مرج شکل می‌گیرند و فروپاشی امپراتوری اغلب هرج و مرج را در پی خود به جا می‌گذارد. دولت‌های تک قومیتی‌تری که از خاکستر امپراتوری‌های چند قومیتی هابسبورگ و عثمانی به وجود آمدند اغلب ثابت می‌کردند که رادیکال و بی‌ثبات هستند. دلیل اصلی این امر آن است که گروه‌های قومی و فرقه‌ای و نارضایتی‌های خاص آنان که زیر چتر امپراتوری مشترک فروکش کرده بود ناگهان به تنهایی و در مقابل یکدیگر قرار گرفتند.

نازیسم و به طور کلی فاشیسم بر دولت‌ها و جریان‌های آدم کش در بالکان پس از فروپاشی امپراتوری‌های هابسبورگ و عثمانی و هم چنین بر روشنفکران عرب که در اروپا تحصیل می‌کردند تاثیر گذاشتند و این ایده‌ها به سرزمین‌های تازه استقلال یافته در دوره پسا استعماری راه یافتند جایی که به شکل گیری ایدئولوژی‌های فاجعه بار از جمله بعثیسم منتهی شدند. «وینستون چرچیل» نخست وزیر اسبق بریتانیا در پایان جنگ جهانی دوم بر این باور بود که اگر سلطنت‌های امپراتوری در آلمان، اتریش و جا‌های دیگر بر سر میز صلح در ورسای حذف نمی‌شدند هیتلر وجود نداشت.

قرن بیستم عمدتا با فروپاشی امپراتوری‌های سلسله‌ای در دهه‌های اولیه و متعاقب آن با جنگ و تحولات ژئوپولیتیکی در دهه‌های بعد شکل گرفت. امپراتوری از سوی روشنفکران به شدت تحقیر شده است. با این وجود، افول امپراتوری می‌تواند مشکلات بزرگتری را به همراه داشته باشد. برای مثال، خاورمیانه هنوز راه حل مناسبی برای فروپاشی امپراتوری عثمانی پیدا نکرده همان طور که فراز و نشیب‌های خونین آن منطقه در سالیان گذشته گواه این موضوع است.

همه این موارد باید هنگام بررسی آسیب‌پذیری چین، روسیه و ایالات متحده در حال حاضر در نظر گرفته شوند. این قدرت‌های بزرگ ممکن است حتی شکننده‌تر از آن چیزی باشند که به نظر می‌رسند. آینده نگری مضطرب مورد نیاز برای اجتناب از فجایع سیاسی یعنی توانایی تفکر غم‌انگیز به منظور اجتناب از تراژدی که در پکن، مسکو و واشنگتن یا به اندازه کافی توسعه نیافته و یا هیچ گونه مدرک و شواهدی مبنی بر توسعه یافتن آن وجود ندارد.

تا کنون روسیه و ایالات متحده هر دو جنگ‌های خود ویرانگر را آغاز کرده اند: روسیه در اوکراین و ایالات متحده در افغانستان و عراق. در مورد چین، وسواس آن کشور برای فتح تایوان می‌تواند منجر به خود ویرانگری شود. هر سه قدرت بزرگ در سال‌ها و دهه‌های اخیر به وضوح حملات غیرمعمول ناشی از داوری بد در مورد بقای بلند مدت خود را انجام داده اند.

اگر هر یک یا همه قدرت‌های بزرگ امروزی به طور چشمگیری تضعیف می‌شدند سردرگمی و بی‌نظمی در داخل مرز‌های آن قدرت‌ها و در سراسر جهان افزایش می‌یافت. یک ایالات متحده ضعیف یا درگیر منازعه کم‌تر کم‌تر قادر به حمایت از متحدان خود در اروپا و آسیا خواهد بود. اگر رژیم کرملین به دلیل عوامل ناشی از جنگ اوکراین متزلزل شود روسیه که از نظر نهادی ضعیف‌تر از چین است می‌تواند به نسخه‌ای مشابه یوگسلاوی سابق تبدیل شود که قادر به کنترل سرزمین‌های تاریخی خود در قفقاز، سیبری و شرق آسیا نیست. آشفتگی اقتصادی یا سیاسی در چین می‌تواند نا آرامی‌های منطقه‌ای را در داخل آن کشور ایجاد کند و هم چنین هند و کره شمالی را که سیاست‌های‌شان ذاتا توسط پکن محدود می‌شود جسورتر سازد.

زمین لرزان
قدرت‌های بزرگ امروزی امپراتوری نیستند. با این وجود، روسیه و چین ردپای میراث امپراتوری خود را دارند. جنگ کرملین در اوکراین ریشه در انگیزه‌هایی دارد که در هر دو امپراتوری روسیه و شوروی وجود داشت و نیات تهاجمی چین در قبال تایوان بازتاب تلاش سلسله چینگ برای هژمونی در آسیا است.

ایالات متحده هرگز به طور رسمی به عنوان یک امپراتوری شناخته نشده، اما گسترش تحرکات و قلمروی حضورش به سمت غرب در امریکا شمالی و فتوحات گاه و بیگاه سرزمین‌هایی در خارج از آن کشور به آن کشور در قرن نوزدهم رنگ و بوی یک امپراتوری را بخشید و در دوران پس از جنگ از سطحی از تسلط جهانی برخوردار بود که پیش‌تر تنها برای امپراتوری‌ها شناخته شده بود.

امروز هر سه قدرت بزرگ (امریکا، چین و روسیه) با آینده نامشخصی روبرو هستند که در آن نمی‌توان احتمال فروپاشی یا درجاتی از فروپاشی را رد کرد. مجموعه مشکلات برای هر کدام از سه کشور متفاوت هستند با این وجود، چالش‌هایی که هر کشور با آن مواجه هستند برای موجودیت و قدرت‌شان اساسی می‌باشند.

روسیه با فوری‌ترین خطر مواجه است. حتی اگر به نحوی در جنگ در اوکراین پیروز شود باید با فاجعه اقتصادی جدا شدن از اتحادیه اروپا و اقتصاد‌های عضو گروه جی -7 مقابله کند مگر آن که صلح واقعی وجود داشته باشد که اکنون بعید به نظر می‌رسد. روسیه ممکن است در حال حاضر مرد بیمار اوراسیا باشد همان طور که امپراتوری عثمانی مرد بیمار اروپا بود.

در مورد چین، رشد اقتصادی سالانه آن کشور از دو رقمی به تک رقمی تقلیل یافته و ممکن است به زودی به میزان پایین‌تری نیز کاهش یابد. چین شاهد فرار سرمایه بوده و سرمایه گذاران خارجی میلیارد‌ها دلار اوراق قرضه چینی و میلیارد‌ها دلار دیگر سهام خریداری شده‌شان در چین را فروخته‌اند. همزمان با کاهش رشد اقتصادی و کاهش سرمایه‌گذاری خارجی در چین جمعیت آن کشور پیر شده و نیروی کار آن کاهش یافته است. همه این موارد خبر‌های بدی برای ثبات داخلی چین هستند.

«کوین راد» رئیس انجمن آسیایی و نخست وزیر سابق استرالیا خاطرنشان کرده که «شی جین پینگ» رئیس جمهور چین از طریق سیاست‌های دولت گرایانه و کمونیستی سخت گیرانه‌اش «شروع به خفه کردن غازی کرده است که برای 35 سال تخم طلایی گذاشته است». این واقعیت‌های بد اقتصادی همراه با تضعیف استاندارد زندگی برای شهروندان عادی چین، می‌توانند صلح اجتماعی و حمایت ضمنی از سیستم کمونیستی را تهدید کند. علیرغم آن که رژیم‌های اقتدارگرا هاله‌ای از آرامش را ارائه می‌دهند ممکن است همیشه از درون در حال پوسیدن باشند.

ایالات متحده یک دموکراسی است بنابراین، مشکلات آن شفاف‌تر است. با این وجود، این موضوع لزوما باعث کاستن از شدت مشکلات نمی‌شود. واقعیت آن است که با افزایش کسری بودجه فدرال به سمت سطوح غیر قالب پشتیبانی فرآیند جهانی شدن آمریکایی‌ها را به دو بخش تقسیم کرده است: آنانی که به ارزش‌های یک تمدن نوین جهانی رسیده‌اند و کسانی که آن ارزش‌ها را به خاطر یک تمدن سنتی‌تر رد می‌کنند.

ناسیونالیسم (ملی گرایی) مذهبی باعث ایجاد شکاف در جامعه امریکا شده است. در بیش از 200 سال گذشته اقیانوس‌ها به انسجام اجتماعی امریکا کمک کرده بودند در حالی که اکنون به طور فزاینده‌ای این موضوع رنگ می‌بازد. ایالات متحده یک دموکراسی توده‌ای با عملکرد خوب در عصر چاپ و ماشین تحریر بود، اما در عصر دیجیتال که نوآوری‌های آن به خشم پوپولیستی منجر شد و خود در قالب دونالد ترامپ نشان داد موفقیت بسیار کم‌تری داشته است.

با توجه به این تغییرات احتمالا یک پیکربندی جدید قدرت جهانی در حال شکل گیری است. در یک سناریو، روسیه به دلیل جنگ نادرست خود به شدت افول می‌کند چین برای دستیابی به قدرت اقتصادی و تکنولوژیکی پایدار تحت رهبری حزب کمونیست چین که به طور فزاینده‌ای به لنینیسم ارتدکس و جزم گرایانه باز می‌گردد مسیر بسیار دشوارتری را پیش رو خواهد داشت و ایالات متحده بر آشفتگی داخلی خود غلبه می‌کند و در نهایت ظهوری دوباره خواهد داشت همان طور که بلافاصله پس از جنگ سرد به عنوان یک قدرت تک قطبی ظاهر شد.

احتمال دیگر یک دنیای واقعا دو قطبی است که در آن چین پویایی اقتصادی خود را حفظ می‌کند حتی با وجود آن که اقتدارگراتر می‌شود. احتمال سوم افول تدریجی هر سه قدرت است که منجر به درجه‌ای هرج و مرج بیش‌تر در نظام بین الملل می‌شود و حضور قدرت‌های سطح متوسط به ویژه در خاورمیانه و جنوب آسیا را شاهد خواهیم بود که کم‌تر مهار شده هستند و در نهایت کشور‌های اروپایی حضور خواهند داشت که در غیاب رهبری قدرتمند آمریکا قادر به توافق بر سر مسائل زیادی نیستند حتی در شرایطی که این قاره توسط روسیه پر هرج و مرج پس از پوتین در مرز خود تهدید می‌شود.

این که کدام سناریو تحقق خواهد یافت تا حد زیادی به نتیجه رقابت‌های نظامی بستگی دارد. جهان شاهد است که یک جنگ زمینی بزرگ در شرق اروپا با چشم‌انداز و شهرت روسیه به عنوان یک قدرت بزرگ چه می‌کند. مقاومت اوکراین آشکارا نشان داده که ماشین جنگی روسیه به قوای نظامی کشور‌های در حال توسعه شباهت دارد: مستعد بی‌انضباطی است، فرار از خدمت در میان سربازان‌اش دیده می‌شود، دچار ضعف لجستیکی است و متشکل از سپاهی بسیار ضعیف از افسران درجه دار می‌باشد.

همانند جنگ اوکراین، در صورت درگیری پیچیده دریایی، سایبری و موشکی چین در تایوان، دریای چین چنوبی یا دریای چین شرقی آغاز چنین درگیری‌ای آسان‌تر از پایان یافتن آن خواهد بود. پس از آغاز چنین خصومت‌های نظامی‌ای هدف استراتژیک ایالات متحده چه خواهد بود: پایان حکومت حزب کمونیست در چین؟ اگر چنین است واشنگتن چگونه به هرج و مرج ناشی از آن واکنش نشان خواهد داد؟ ایالات متحده به سختی شروع به فکر کردن درباره این پرسش کرده است. همان طور که واشنگتن در افغانستان و عراق آموخت جنگ جعبه پاندورا است.

استراتژی بقا
هیچ قدرت بزرگی برای همیشه باقی نمی‌ماند. با این وجود، شاید چشمگیرترین نمونه، استقامت امپراتوری بیزانس باشد که از سال 330 پس از میلاد تا فتح قسطنطنیه در خلال جنگ صلیبی چهارم در سال 1204 ادامه یافت و تا زمان پیروزی نهایی عثمانی‌ها در سال 1453 بهبود یافت و زنده ماند. بیزانس جغرافیای دشوارتر و دشمنان قوی‌تر و در نتیجه آسیب‌پذیری‌های بزرگ‌تری نسبت به روم در غرب داشت.

«ادوارد لوتواک» مورخ استدلال کرده که بیزانس کم‌تر بر قدرت نظامی و بیش‌تر بر همه اشکال متقاعدسازی برای جذب متحدان، منصرف کردن دشمنان و تحریک دشمنان بالقوه برای حمله به یکدیگر متکی بود. به‌علاوه، لوتواک خاطر نشان می‌سازد زمانی که آنان می‌جنگیدند بیزانسی‌ها کم‌تر تمایل به نابودی دشمنان و بیش‌تر تمایل به مهار آنان داشتند و این کار را هم برای حفظ قدرت خود انجام می‌دادند و هم بدان خاطر که می‌دانستند دشمن امروز می‌تواند متحد فردا باشد.

به عبارت دیگر مسئله تنها اجتناب از جنگ بزرگ در صورت امکان نیست بلکه مسئله این است که آشکارا ایدئولوژیک نباشیم تا قادر باشیم دشمن امروز را دوست فردا بدانیم حتی اگر نظام سیاسی متفاوتی از نظام سیاسی ما داشته باشد. انجام این کار برای ایالات متحده آسان نبوده است، زیرا این کشور خود را یک قدرت تبلیغی متعهد به گسترش دموکراسی قلمداد می‌کند.

بیزانسی‌ها علیرغم دین داری مفروض‌شان انعطاف‌پذیری غیراخلاقی را در سیستم خود قرار داده بودند رویکردی واقع بینانه که عملیاتی‌سازی آن در ایالات متحده دشوارتر شده است تا حدی به دلیل قدرت مقدس نهاد رسانه. چهره‌های با نفوذ در رسانه‌های آمریکایی به طور مداوم از واشنگتن می‌خواهند که دموکراسی و حقوق بشر را در سرتاسر جهان ترویج و حتی گاهی اوقات اعمال نماید حتی اگر این کار به منافع ژئوپولیتیک ایالات متحده آسیب وارد سازد.

علاوه بر رسانه ها، نهاد سیاست خارجی امریکا نیز وجود دارد که همان طور که مداخله نظامی ایالات متحده در لیبی در سال 2011 میلادی به وضوح نشان داد به طور کامل از فروپاشی عراق و افغانستان درس نیاموخته بود. با این وجود، واکنش نسبتا سنجیده دولت بایدن در قبال جنگ اوکراین، عدم حضور نیرو‌های آمریکایی در جنگ و توصیه غیررسمی به اوکراینی‌ها برای‌عدم گسترش جنگ‌شان در خاک روسیه ممکن است نقطه عطفی باشد.

در واقع، هر چه ایالات متحده در رویکرد خود ویژگی مبلغ گونه کم‌تری داشته باشد احتمال اجتناب از جنگ‌های فاجعه بار بیش‌تر است. البته ایالات متحده مجبور تا حد رویکرد چین اقتدارگرا پیش برود که هیچ سخن اخلاقی‌ای برای دولت‌ها و جوامع دیگر نمی‌گوید و با خوشحالی با رژیم‌هایی که ارزش‌های‌شان متفاوت از ارزش‌های پکن است معامله می‌کند آن هم بدین خاطر که این کار به چین مزیت اقتصادی و ژئوپولیتیکی می‌بخشد.

یک سیاست خارجی محدودتر ایالات متحده ممکن است دستور العمل برای بقای بلند مدت قدرت آمریکا باشد. «توازن برون ساحلی» در نگاه اول به عنوان راهبرد راهنمای واشنگتن عمل می‌کند: «جان مرشایمر» و «استفن والت» دانشمندان علوم سیاسی معتقدند که امریکا به جای ایفای نقش پلیس جهانی و نظارت بر جهان باید دیگر کشور‌ها را تشویق کند تا در کنترل قدرت‌های در حال ظهور پیشقدم شوند و امریکا خود تنها در مواقع ضروری مداخله کند. آنان این ایده را در مقاله‌ای در «فارین افرز» در سال 2016 میلادی مطرح کردند.

با این وجود، مشکل این رویکرد آن است که جهان امروز به قدری سیال و به هم پیوسته است که بحران‌هایی که در هر بخشی از سیاره زمین ایجاد می‌شوند به بخش‌های دیگر تعمیم می‌یابند. در نتیجه، احتمالا اعمال چنین محدودیتی برای مداخله امریکا ممکن است به سادگی عملی نباشد. توازن و تعادل دریایی ممکن است به سادگی بسیار محدود کننده و مکانیکی باشد. انزواگرایی در عصری رشد کرد که کشتی‌ها تنها راه عبور از اقیانوس اطلس بودند و روز‌ها به طول می‌انجامید تا این کار انجام شود. در حال حاضر، یک سیاست خویشتن دارانه اعلام شده تنها ممکن است پیام ضعف وعدم اطمینان را از یک کشور به کشور‌های دیگر انتقال دهد.

افسوس که سرنوشت ایالات متحده درگیر بحران‌های خارجی‌ای است که برخی از آن‌ها دارای مولفه نظامی خواهند بود. این ماهیت جهان پرجمعیت، در هم تنیده و تنگنا هراسانه (کلاستروفوبیک) است. مجددا مفهوم کلیدی آن است که همواره به شکل غم‌انگیزی فکر کنید یعنی برای هر بحرانی بدترین سناریو را در نظر بگیرید در حالی هنوز به خود اجازه نمی‌دهید در انفعال و بی‌حرکت باقی بمانید. این بیش‌تر یک هنر و یک شهود درخشان است تا یک علم. قدرت‌های بزرگ همواره به این شکل زنده مانده اند.

امپراتوری‌ها می‌توانند به طور ناگهانی به پایان برسند و زمانی که این اتفاق رخ دهد هرج و مرج و بی‌ثباتی اتفاق خواهد افتاد. برای جلوگیری از این سرنوشت احتمالا برای روسیه خیلی دیر شده است. چین ممکن است این کار را انجام دهد، اما برایش دشوار خواهد بود. ایالات متحده هنوز بهترین موقعیت را در مقایسه با چین و روسیه دارد، اما هر چه بیشتر منتظر انطباق دادن خود با تغییری غم انگیزتر و واقعی‌تر در رویکردش باشد شانس‌اش بدتر خواهد شد و کاهش خواهد یافت. یک استراتژی بزرگ از محدودیت‌ها بسیار مهم است. بیایید امیدوار باشیم که از هم اکنون این استراتژی با سیاست جنگی دولت بایدن در اوکراین آغاز شده باشد.

 

منبع: فرارو


لينک مطلب: http://sarzaminertebatat.ir/ NSite/FullStory/?Id=260113

چاپ خبر